به عمران صلاحی به پاس همه مهربانی هاش .
تازگی نگاه تو
خورشیدی ست
که هر روز
از پس پشت
نام خانوادگی م
به شب
طعنه می زند .
تو را ابدا
به نام ,
کوچکت نمی شناسم
به دل شاید ؟!
شعر واره دوم
لرزه لبانم را .....
به گاه نجوای
دوردست
ان یک " دوستت می دارم "
ابلیس مرگ
اما
بی لرزه طناب دار را .......................
.......نه !
هیچگاه
شهروند ان شهر نخواهم شد ....