-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 خرداد 1388 19:15
چون دماوند سرفرازیم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 بهمن 1386 03:11
گارم زنگی به روز خواهد شد با چند داستان و یکی دو تا شعر گونه .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریور 1386 22:06
قاصدک . هان ؟ چه به روزت امد؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 شهریور 1386 02:12
چون پرده برافتد..................
-
بدرود
شنبه 12 خرداد 1386 20:24
با سلام. وب لاگ گارم زنگی دیگر به روز نمی گردد. از تمامی دوستان متشکرم به سبب همراهی و عرض پوزش دارم از انها که رنجیده اند . خواننده تمام وب لاگ های بندری خواهم ماند که دلتنگی هام را ........ احسان
-
گوشه ای از داستان غریق
سهشنبه 28 فروردین 1386 13:12
سالیانی ست که او تنها یک غریق است . از کل وجودش انچه که مانده کمی متراکم تر از اب دریاست . بدون اندکی اراده بشری , بی هیچگونه حس مقاومتی تقدیرش شده اسیر دل دریا . گاه گداری که تو موج از دل دریا کنده می شود و می خورد تو صخره های سیاه , می شود قطره قطره هزار قطره و پخش می شود تو هوا و همین لحظه گذرا حسی شبیه به حس یک...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 فروردین 1386 23:43
فرخ عزیز: تفنگ دسته نقره م رو فروختم برای ول قبای ترمه دوختم فرستادم برایم پس فرستاد تفنگ دسته نقره م داد و بیداد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفند 1385 19:41
نه لب گشایدم از گل ، نه دل کشد به نبید چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید به یاد زلف نگونسار شاهدان چمن ببین در اینه ی جویبار گریه ی بید به دور ما که همه خون دل به ساغر هاست ز چشم ساقی...
-
ویدیو کلیپ
چهارشنبه 2 اسفند 1385 02:01
این کلیپ کمی قدیمی است . من هر بار تماشا می کنم نمی دونم چرا از ته دل می خندم . http://video.google.com/videoplay?docid=6758509617085685176
-
پروفسور هاوکینز
جمعه 29 دی 1385 22:48
از وقتی که صحبت های پروفسور هاوکینز را به مناسبت سالروز تولدش در کمبربج خواندم دستم پی چیزی می گشت تا بنویسم . مثلن زمان را بهانه کنم که یعنی وقت نداشتم ؟. زکی . زمان . او تاریخچه اش را نوشته انهم به ادعای خودش "به اختصار " . حالا من با تمام کارامدی عضلات و اعصاب حسی و حرکتی با هفت , هشت ده ساعت کار روزانه به منزل که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 دی 1385 22:07
دوستی ادعای "نراد" بودن داشت. من هم تو این یه قلم کار ختم روزگارم از خوش اقبالی . بینوا هی باخت . عرق ریخت و حرص خورد و زیر لب فحش داد . بعد از چند دست اقا به نتیجه ای رسید که مدتهاست می دانمش . " تو فقط شانس میاری " . خطاب به دوست گرامی عرض کنم , یادم رفته چه کسی ولی چه اهمیتی دارد , شخصی چنین گفته : اسمان تخته و...
-
دل بندر
پنجشنبه 30 آذر 1385 19:25
دیریا خشمش سر سنگ ساحلی خالی اکن ا ما خالو دل بندر بخدا ا دل سنگون سخت ساحلی سخت ترن دل خالو م دل بندر...................................................................
-
روز نخست افرینش
یکشنبه 5 آذر 1385 02:24
پیش از حدوث جهان به چه کار بود اما جز اندیشه افرینش ؟ در اغاز نه وجود بود نه عدم وجودی داشت تنها ارزو بود شاید نخستین بذر ذهن در تمام عرش خشک کبریایی. خداوندگار بی یعمل سامان داد جهان را با روز و شبش و تو را - ای شرافت خلقت - تا روز به شب شود و او مقهور وسوسه اهرمن دزدانه بکارت خواب تو را با تلنگر انگشت یک کابوس در هم...
-
عاشقانه
یکشنبه 21 آبان 1385 04:18
عاشقانه اول و خدا جهان را به شش روز افرید تا تو به نیم نگاهیش ویرانه کنی. عاشقانه دوم رنگ رخ تو زردی یک پاییز کشدار نیست . ان سوی خزان دریچه اما پندار چندمین مهاجرت قوها .........؟ و خش خش گام های تو انک که باز می ایی - با شلال گندمین گیسوانت . ...- در این سوی ایینه من به یقین رسیده ام - هبوط انسان در غروب یک پاییز...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مهر 1385 04:47
دوستان عزیزم , این نوشته بیشتر تقاضای کمک است از دوستان بندرعباسی زبان . بدبختانه یا خوشبختانه دو تا ناشر به واسطه دوستان م برا ی چاپ داستان های کوتاهم پیدا شده که فعلن قصد ندارم نامی از انها ببرم تا حصول توافق نهایی . ناشر ان تو اروپا هستند و طبعن با گیر و گره کمتری مواجه می شوم به غیر از ناخن خشکی تو پرداخت که خب...
-
دو شعر واره
سهشنبه 18 مهر 1385 04:20
به عمران صلاحی به پاس همه مهربانی هاش . تازگی نگاه تو خورشیدی ست که هر روز از پس پشت نام خانوادگی م به شب طعنه می زند . تو را ابدا به نام , کوچکت نمی شناسم به دل شاید ؟! شعر واره دوم لرزه لبانم را ..... به گاه نجوای دوردست ان یک " دوستت می دارم " ابلیس مرگ اما بی لرزه طناب دار را ....................... .......نه !...
-
مشتا
پنجشنبه 6 مهر 1385 03:56
تقدیم به دوست عزیزم عبدالله خداکریمی . شب سنگین افتاده بود رو دریا. دوردستهای دریا ,جابجا , چراغ کشتی ها روشن بود . صدای امیر علی و فاطمه خانم گم می شد تو تاربکی چسبناک. " با با , .......... بابا ... ... . اقا سید ........... سید..... ......یا ام البنین............ با با " . فاطمه خانم , یک هفته پیشترش با هر بدبختی و...
-
تغییر شغل .
جمعه 31 شهریور 1385 23:28
یکی از دوستان , که اول اسم غیر وب لاگی پسر عموی پدرش "ح " می باشد , گفته که نوشته های وب لاگ گارم زنگی بیچاره خطرناک هستند . از ان جایی که : یک قصد سفر ایران دارم , دو - معاند نیستم , سه - نمی خواهم سه هفته بیشتر در ایران بمانم , این وب لاگ به ایده نوشتاری کم خطر تر تر نیاز فوری دارد . چند تا ایده خودم دارم , از شما...
-
فالاچی هم رفت
یکشنبه 26 شهریور 1385 17:12
فالاچی هم رفت . اولین کتاب جدی که خوانده ام شاید "زندگی , جنگ و دیگر هیچ " بود . زمانی , یک دهه شاید غبطه می خوردم بر نوع نگاهش . شیوه گاز انبری منحصر به فردش با طرح سوالات گزنده از رهبران سیاسی . از همه مصاحبه هاش لذت بردم جز ان یکی با اقای خمینی . ظاهرا اقای خمینی چنان نفرت به اروپا در وجودش نهادینه شده بود که حتی...
-
مکان جدید
شنبه 25 شهریور 1385 16:43
با سلام . با سپاس از دوست عزیز, سیاورشن, از این پس نوشته های وب لاگ گارم زنگی را در صورت تمایل می توانید در اینجا بخوانید . با تشکر . نوشته های پیشین گارم زنگی را در نشانی زیر می توانید بخوانید .: http://garomzangi.blogfa.com/